عزیز دل مامان ایلیاعزیز دل مامان ایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

نبض زندگی "ایلیا"

شروع دوباره...

آی مت داره هم بازی هم ریاضی

بعد از کلاس ریاضی ژاهو به پیشنهاد خاله حکیمه تو کلاس آی مت ثبت نامت کردم جلسه های اول بخاطر تکراری بودن برات جذاب نبود اما کم کم علاقمند شدی کلاس ریاضی ژاهو کلا پنج ترم بود برای همین سرعت آموزش بالا و فشرده بود اینجا دوازده ترم و جلسات هر ترم هم بیشتر پس طبیعتا سرعت آموزش آروم تره و بیشتر رو موندگاری کار میکنن خدا رو شکر که پک قرمز نیستی وگرنه این داستان تکراری بودن باید یک سال ادامه پیدا میکرد... عکس بالا رو مامان حدیث جون ازت گرفته با تشکر مربی: خانوم فخرو شروع کلاس از بیست و دوم خرداد نود و شش انشاالله شرایط فراهم بشه تا بتونم تا آخر دوره ببرمت   آی مت داره هم بازی هم ریاضی با ...
25 مرداد 1396

دوچرخه سوار کوچولو

یکی از اتفاق های خوب مرداد ماه این بود که بالاخره فرصتی دست داد تا باباجون دوچرخه ات رو روبراه کنه و تو در عرض چند دقیقه یاد گرفتی دوچرخه سواری رو!!! خوب یه چیزایی تو خون شما پسراس دیگه!! بازی با دوچرخه و یاد گرفتنش همانا و از همون روز تبدیل شدن دوچرخه سواری به یکی از برنامه های روزانمون همانا! حالا به پنج یا ده دقیقه هم رضایت نمیدی هر روز دست کم دو ساعت تو پارکینگ بازی میکنی بعد از ظهرهایی که خونه ایم بابا تو رو میبره پارک تا یاد بگیری تو شلوغی هم بازی کنی... عکس هایی که از دوچرخه سواریت و بازی تو پارکینگ و پارک گردی هات داشتم تو همین پست میزارم تا پراکنده نباشه... یه اتفاق ...
25 مرداد 1396

سفر به شمال

ایلیاای مادر مرداد، ماه من اومد و رفت و حالا اومدم تا از روزهاش بنویسم برات اولین روز مرداد و ورود من و باباجون به هشتمین سال زندگی مشترکمون به امید شادکامی... پنجمین روز مرداد همراه خانواده ی خاله منیژه راهی شمال شدیم ساعت هفت صبح راه افتادیم و آروم آروم تا شهر نور رفتیم   بعد از استراحت رفتیم کنار دریا و ایلیایی که اولش از آب میترسید در عرض چند دقیقه با خاله وسط آب بود!!! به زور و خواهش و التماس رضایت دادی و از آب اومدی بیرون     ششم مرداد نزدیکای ظهر رفتیم جنگل سی سنگان چقدر خوش گذشت بهت خاک بازی و سنگ بازی درست کردن کباب با باباجون و عمو مرتضی پیاده روی با خال...
24 مرداد 1396
1